صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

sun boy 1995

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 485
بازدید کل : 22707
تعداد مطالب : 239
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

داغ کن - کلوب دات کام

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

 میخواستم جاروبرقی بکشم و در حینش آهنگم بگوشم!

ام پی ۳ مو روشن کردم شروع کردم با جدیت تمام جارو کشیدن
بعد ۵ دقیقه مامانم زد رو شونم دیدم اینجوری :| نگام میکنه
هدفونو در آوردم گفتم ، جانم مامان !
گفت جارو خاموشه
من 
نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

:))))))

 بحث و جدلهای مردم کشورهای مختلف در پایان یك بازی فوتبال_یورو 2012 :

اسپانیا: سرعت مهاجمان تیم حریف عالی بود.

انگلیس: دربازه بان کارشو خوب بلده.

آلمان: داور خطای بازیکن حریفو ندید.

هلند: تیم ما در نیمه دوم تاكتیكی عمل كرد.

ایران: اووووف.. اون دختره تو تماشاچیا عجب تیکه ای بودااا!!!

نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

:))

 دست دوستم یه گوشی ایفون دیدم حسودیم شد اومدم خونه به مامانم میگم من یه اپل میخوام!!!!!

یه لبخند مرموز زد!!!!!
شب كه بابام اومد دستش یه پلاستیك سیبه مامانم میگه تو فك كردی من وبابات انگلیسی بلد نیستیم!!!!!!
نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

:))

 دختره فرم دانشگاه پر کرده

نام: پریسا

نام خانوادگی: جلالی

فرزند: سوم!!

این چطوری کنکور قبول شده واسم سواله

به خدا اذیت میشم وقتی میبینم تحریمها داره مردممون رو ذره ذره آب میکنه!!  

نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

تسلیت هموطن

 باز زلزله آمد و برد... مهربانم مادرم کو! پدرم تاج سرم کو! نازنین گل خواهرم , عشق من برادرم کو!

خدایاااااااا نوکرتم آخه این چه حکمتیه 

یــه روز یــه تُــرکـــه

.
.
.
.
.

زیـــره خروار خــروار آوار گیـر کــرده بــود ...
بـه خــون نیــاز داشـت ...
بــه آب، بـه غـذا نیـــاز داشت ...
ولـی مـن هیچ کـاری نتونستـم بکـنم ...
هموطــن شــرمنــدم ... :((

نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

اسب اصیل

 مردی اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده ای را به خود جلب میکرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.

بادیه نشین ثروتمندی پیشهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد.

حتی حاضر نبود اسب خودرا با تمام شتر های مرد بادیه نشین تعویض کند. 

بادیه نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نشد اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله ای باشم.

روزی خود را به شکل یک گدا در آورد و در حالی که تظاهر به بیماری میکرد در حاشیه جاده ای دراز کشید.

او میدانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور میکند. همین اتفاق هم افتاد مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزد پزشک ببرد.

مرد گدا ناله کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم روزهاست که چیزی نخورده ام و نمیتوانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.

مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین اسب نشست پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.

مرد متوجه شد که گول بادیه نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن میخواهم چیزی به تو بگویم.

بادیه نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.

مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من بر نمی آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا بر آورده کن. برای هیچ کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی.

بادیه نشین تمسخر کنان فریاد زد: چرا باید اینکار ار انجام دهم!؟

مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده ای کنار جاده ای افتاده باشد.

اگر همه این جریان را بشنوند دیگر کسی به او کمک نخواد کرد.

بادیه نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد...

نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

بهشت و جهنم

روزی یک مرد با خداوند مکالمه ای داشت:

خداوندا دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند.

خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آن هارا باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت ، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی  و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آن ها در دست خود قاشق هایی با دسته های بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام آز آنها به راحتی میتوانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند  تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آنجا که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمیتوانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.

خداوند گفت: تو جهنم را دیدی، حالا نوبت بهشت است.

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خداوند در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بودند،میگفتند و می خندیدند، مرد گفت: خداوندا نمیفهمم؟!

خداوند پاسخ داد: ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، میبینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر میکنند!

گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان  آورده اند، این کلمات در اعماق قرون و اعصار به ما یاد آوری میکنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید ، زیرا که هیچکس به تنهایی وارد فردوس برین نمی شود.

تخمین زده شده که 93٪ از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد، زیرا آنها تنها به خود می اندیشند، ولی اگر شما جزء آن 7٪ باقی مانده هستید این پیام را برای  دیگران ارسال کنید.

 

نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

 دوست پسر چیست؟
.
.
.
.
.
.
.
.

شاخ شمشادی كه در نود در صد اوقات كفرتان را در می‌آورد
و در ده در صد بقیه كاری می‌كند كه آن نود در صد را از یاد ببرید!

نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

سعید عبدولی

درود بر شرف مربی ای که ۱۰۰میلیون پاداشش رو میده به شاگردش و میگه اینا شاگردای من نیستن، پسرای منن

درود بر غیرت جوونی که با داداشش کاهو میفروشن پشت وانت تا خرج خونواده ۱۳ نفرشونو در بیارن و وقتی بهش میگن بزار یه عکس ازت بگیریم تا مردم ببینن قهرمانشون داره چیکار میکنه، میگه نه! از زندگیم راضیم چون خدا ازم راضیه……..

درود به مادری که با چشم گریون میگه از باخت پسرم ناراحت نیستم، فقط نزارید توی اون غربت گریه کنه چون من نیستم که اشکاشو پاک کنم……
 

نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 24 صفحه بعد

:(

 چگــــونهـ او را فــــراموشـ کنـــــمـ ؟!

وقتــــــی کهـ اسمشـ

هنــــوز

پســـــووردـ گوشیــــمهـ !!

 

نويسنده: ♥SUN BOY♥ تاريخ: چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ ما خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to sunboy1995.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com